کاروان می رسد از راه، ولی آه چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب دل سنگ شده آب ، از این نالهی جانکاه زنی مویه کنان ، موی کنان خسته، پریشان، پریشان و پریشان شکسته ، نشسته ، سر تربت سالار شهیدان شده مرثیه خوان غم جانان همان حضرت عطشان همان کعبهی ایمان همان قاری قرآن ، سر نیزهی خونبار همان یار ، همان یار ، همان کشتهی اعدا. کاروان می رسد از راه ، ولی آه نه صبری نه شکیبی نه مرهم نه طبیبی عجب حال غریبی ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی من پریشانتر از آنم که تو میپنداری
بر غیر نگفتیم و نگوییم
ما نامدیم از بهر نان
، ,کاروان ,رسد ,ندارند ,راه ,کنان ,کاروان می ,رسد از ,می رسد ,به جز ,یار ،
درباره این سایت